جدول جو
جدول جو

معنی گوشه گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

گوشه گرفتن
کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
گوشه گرفتن
(سَ جُ کَ دَ)
گرفتن کرانه و طرف و لبۀ چیزی، به یک سو نشستن. (آنندراج). گوشه نشینی کردن و خلوت گزیدن. (ناظم الاطباء). انزوا گزیدن. منزوی شدن. انزوا جستن. اعتزال. اعتکاف. عکوف. انتباذ. اعتکال. اجتناب. کنجی گزیدن. در از خلق به روی خود بستن:
روم گوشه ای گیرم اندر جهان
مگر خود بزودی سرآید زمان.
فردوسی.
دی ماه فناست پند بپذیر
چون بلبل و نحل گوشه ای گیر.
خاقانی.
یا چو غریبان پی ره توشه گیر
یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر.
نظامی.
من چو آن سلطان گرفتم گوشه ای
چون به معنی داد ما را توشه ای.
عطار (از مقدمۀ تذکرهالاولیاء).
گوشه گرفتم ز خلق و فایده ای نیست
گوشۀ چشمت بلای گوشه نشین است.
سعدی.
گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق
تیربارانی ست یا تسلیم باید یا حذر.
سعدی.
عقل دیوانه شد آن سلسلۀ مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست.
حافظ.
نقش می بستم که گیرم گوشه ای زان چشم مست
طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
گوشه گرفتن
گرفتن کرانه و طرف لبه چیزی را، گوشه گیری کردن انزوا گزیدن اعتزال
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
گوشه نشینی کردن
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
گوشه گرفتن
المنعطفات
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
گوشه گرفتن
Corner
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گوشه گرفتن
coincer
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گوشه گرفتن
mettere all'angolo
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گوشه گرفتن
encurralar
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گوشه گرفتن
in die Enge treiben
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
گوشه گرفتن
zapędzić w róg
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به لهستانی
گوشه گرفتن
загонять в угол
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به روسی
گوشه گرفتن
загнати в кут
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گوشه گرفتن
acorralar
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گوشه گرفتن
کونے میں لے جانا
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به اردو
گوشه گرفتن
in het nauw brengen
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به هلندی
گوشه گرفتن
কোণে ফেলা
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به بنگالی
گوشه گرفتن
ไล่ต้อนเข้ามุม
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به تایلندی
گوشه گرفتن
kukaribia pembeni
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گوشه گرفتن
köşeye sıkıştırmak
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گوشه گرفتن
追い詰める
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گوشه گرفتن
לפינה
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به عبری
گوشه گرفتن
코너에 몰다
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به کره ای
گوشه گرفتن
menggiring ke sudut
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گوشه گرفتن
कोने में करना
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به هندی
گوشه گرفتن
逼入角落
تصویری از گوشه گرفتن
تصویر گوشه گرفتن
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوش گرفتن
تصویر گوش گرفتن
گوش دادن، گوش داشتن، کنایه از پند کسی را شنیدن و به یاد نگه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواه گرفتن
تصویر گواه گرفتن
کسی را شاهد قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بازْ، زَ دَ)
شاهد وبیّنه آوردن و گرفتن. (ناظم الاطباء). دلیل آوردن. گواه کردن. گواه آوردن: گواه می گیرم خداوندتعالی را بر نفس خود به آنچه نبشتم و گفتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بوسهل و بونصر آن سوگندنامه پیش داشتند خواجه آن را به زبان براند و پس بر آن خط خویش نبشت و بوسهل را گواه گرفت. (ایضاً تاریخ بیهقی ص 149). و خط خویش زیر آن نویسد و گواه گیرد که بر آن حکم کار کند. (ایضاً تاریخ بیهقی ص 148). گفت (پیرزن صاحب زمین) چنانکه مسجد را می باید خط بر باید کشید تا من بر وقف نامه گواه گیرم و درخت بسیار است دراین باغ بباید برید و سقف مسجد را از آن ترتیب بایدکرد. (تاریخ بیهق)، مناجات کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به گواه کردن و گواه آوردن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ تَ)
زاد راه گرفتن. غذا و خوراکی گرفتن:
بی جگر خوردن نگردد قطع صائب راه عشق
توشۀ این راه از لخت جگر باید گرفت.
صائب (از آنندراج).
در سراغ کوی او از کعبه خواهم همتی
از برای راه باید توشه در منزل گرفت.
سلیم (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوسه گرفتن
تصویر بوسه گرفتن
کسی را بوسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش گرفتن
تصویر گوش گرفتن
گوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
شاهد قرار دادن کسی را گواه کردن: ... و پس بر آن خط خویش نبشت و بوسهل را گواه گرفت، دلیل آوردن بینه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعشه گرفتن
تصویر رعشه گرفتن
لرزه گرفتن لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش گرفتن
تصویر گوش گرفتن
گوش دادن، توجه کردن، پند کسی را پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین